محل تبلیغات شما

کاکایوسف



کاش دریا بودم
و آفتاب تبخیرم مینمود و باد ابری سیاهم
تا ببارم بر غبارِ خاکستریِ لحظه‌هایِ تو از پشتِ پنجره بازِ اتاقِ اندیشه‌های روشنت
آنگاه بیایی و بایستی کنارِ آن پنجره دوشادوشِ خوشه‌هایِ خشکِ گندمی که رنگشان را از گونه‌های تو وام گرفته‌اند
و لطافتِ دستهایت را بسپاری به بارانِ وجودِ من
آری مدتی است که دیگر حسودی نمیکنم به آن قابِ عکسِ قهوه‌ایِ قدیمی که همیشه خیره می‌شود به تو
دیگر حسودی نمیکنم به دستگیره اتاق
و پرنده‌هایی که روی سیمِ برقِ روبروی پنجره اتاقت روزها را به شوقِ دیدنِ تو شب می‌کنند
و شب یعنی روزهای تاریکِ جدایی
دیگر حسودی نمی‌کنم به تن پوشِ نارنجیِ بعد از ظهرهایِ پاییزی‌ات
و آینه ای که هر روز هفت بار تو را در آغوش می‌کشد به تمامی
اما دلم گرفته از آفتاب
وقتی که سایه مژه‌های تو را روی گونه‌های تو می اندازد و من
سهمی ندارم امروز از خوشه‌های گندم گونه‌های تو
همین

آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

swagercalgesch بانک مقالات انگلیسی حسابداری با ترجمه فارسی سال 2020میلادی Nicole's game nfecelobclim riringfico تصمیم کبری سکته قلبی glisdeslizi dunwagufi همه چیز از همه جا